متن و جملات

دلنوشته غمگین برای خودم { جملات قشنگ احساسی غم انگیز در مورد شخصیت من }

گاهی یک دلنوشته غمگین چنان حال انسان را خوب می‌کند که در یک سیر هنری، کاتارسیس برای فرد اتفاق می‌افتد. ما نیز امروز در سایت ادبی و هنری هم نگاران چندین دلنوشته غمگین برای خود را آماده کرده‌ایم. در ادامه با ما باشید.

چندین دلنوشته غمگین برای خودم

دلتنگی رو هیچ جوری

نمیتونی پنهونش کنی

دلتنگ که باشی

صدات دلتنگه

نگات دلتنگه

نفسات دلتنگه

دستات دلتنگه

حتی وقتی

وقتی می نویسی

دل واژه هات تنگه

ببین رفیق؛ جای اینکه از درنده بودنِ گرگ گله کنی؛ خودت گوسفندنباش؛ به قولِ قدیمیا تاخرنباشه خرسواری هم نیست؛ درسته خداهمیشه حواسش به ماهست ولی خب همچیو نبایدگردنِ خدا انداخت یه چیزایی هم باید خودمون حواسمون باشه میفهمی که

من سقوط کردمو…

همه سکوت کردن

من چه سوخت قلبمو

همه چه سود کردن

من شدم تاریکیه

همه شدن نور این وسط

همه شدن تَبر

همه زخم دارن رو این جسد

‏یه سری آدم ها برکت زندگیت میشن، انگار خدا بصورت مخصوص برای تو فرستاده، مزد زحماتتن، جواب کار خیرتن، اومدنشون تو زندگیت بخاطر دعای پدر و مادرته، به زندگیت آرامش میدن و توی کار و تحصیلت باعث موفقیت میشن، امیدوارم این آدم خیلی زود وارد زندگیتون بشه…

نمیدونم متوجه منظورم میشین یا نه ولی

قبل اینکه از دست کسی ناراحت بشم، اول از دست خودم ناراحت میشم.

که اصلا چرا اجازه دادم تو انقدر مهم بشی که منو ناراحت کنی؟؟

از یکی شنیدم

میگفت :

یه زن شوهری بعد چند سال جدا شدن دلیل جدایی شون هم حالا بگذریم

هر چی که بوده

این دوتا جدا شدن

و

تموم شد میگفت هر چی بود با صلح جدا شدن

و برای هم ارزوی خوشبختی کردن

میخام بگم اینطوری باشین

ی وَقتایی هَست که….

♡چشات پُر اَشکه اَما نِمیزاری بریزه…

♡گَلوت پُربُغضه اَما نمیزاری بِشکَنه…

دِلت پُر حَرفه اَما فَقَد سُکوت وَ سُکوت و سُکوت…

راضی نیستی ولی نه گِله میکُنی نه شِکایَتی…

یه وَقتایی هَست که دیگه تَسلیم میشی…

یه وقتایی به خودت میای…

میبینی اَزون هَمه شیطَنَت و بازیگوشی هیچی نَمونده…

هیچی….:))

متن و دلنوشته غم انگیز درباره شخصیت من

روي #قبرم بنويسيد؛که از شهر وفا آمده بود…

هيچکس هيچ نفهميد چرا آمده بود؟؟؟

بنويسيد؛نفهميد کسی دردش را…

هيچکس درک نميکرد،دل سردش را…

بنويسيد؛ک يک عمر خدااااااا را کم داشت…

در دوچشمش اثر از گمشده ای مبهم داشت…

بنويسيد؛دمادم دل او ابری بود

بنويسيد؛ک اسطورهء بی صبری بود…

بنويسيد؛دلش مثل دل شیشه شکست

آن زمانی ک دلی بر دل رویا ها بست

بنويسيد؛که با عدل خدا مساله داشت…

بنويسيد؛ک از خلقت خود هم گله داشت…

بنویسید؛ک در بی کسی اش سوخت پرش

بنويسيد؛غمی بود به چشمان ترش…

بنويسيد؛ک همواره غمی پنهان داشت…

بنويسید؛به تقدير خداااا ايمان داشت..

بعضی حرف‌ها را نباید زد

بعضی حرف‌ها را نباید خورد

بیچاره دل چه میکشد

میان این زد و خورد

از “”رفاقت”” میگویند ولے رفیق نیستند…

ﻗﻀﺎﻭﺗﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻗﺎﺿﯽ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ…

ﺣﮑﻢ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﮐﻢ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ…

ﭘﯿﺶ ﺑﯿﻨﯿﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺸﮕﻮ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ…

ﺍﺯ ﺣﺲ ﺍﺕ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﻔﻬﻤﻨﺪ…

ﺗﺤﻘﯿﺮﺕ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺣﻘﯿﺮﻧﺪ…

ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮕﯿﺮﻧﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ ﺍﻧﺪ…

ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ…

ﺍﺯ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ…

ﻭ ﻣﻦ ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﻢ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺘﻢ…

ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺟﺎﺑﺠﺎﯾﯽ ﻫﺎﺳﺖ…

ﺳﺮ ﺯﻣﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﻧﺨﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﻌﻨﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ…

ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺗﺮﺳﯿﻤﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ…

ﻭ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩ ﺁﻫﻨﮕﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﻮﺍﺯﻧﺪ…..چہ بے محبا بر سرت خراب میشوند.

 این نامردے هاے  روزگار..

ﭼﺮﺍ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ؟

ﺗﻮ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﮑﺮﺩﯼ !؟

ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽ

ﻣﻦ ﺑﯽ ﺟﻨﺒﻪ ﺑﻮﺩﻡ ، ﺳﻮﺧﺘﻢ !

بی بی همیشه میگفت: برای فراموش کردن یه نفر خودتو باید تیکه تیکه کنی

میگفت اون کم کم از خاطراتتو ذهنت پاک میشه اما هیچ وقت نمیتونی بوی تنشو از دستات جدا کنی،

چون با همین دستات بود که برای اولین بار تنشو لمس کردی و مست شدی

ادما هیچ وقت اولین باری که مست شدن و یادشون نمیره.

وقتی باهات خوب رفتار میکنه حس میکنی کل دنیا دوست داره، وقتیم کمی کم‌توجهی میبینی ازش حس میکنی کل دنیا باهات قهره؛

چیز عجیبیه این دلبستگی!

در بازی زندگی

گاهی پیروز می شویم

گاهی شکست می خوریم

در هر دو حالت، ما باید به بازی ادامه دهیم.

هر فردی بهترین هم که باشد ،

اگر زمانی که باید باشد نباشد …

همان بهتر که نباشد !

لوئیس بونوئل

ما همیشه

یا جای درست بودیم در زمان غلط

یا جای غلط بودیم در زمان درست

و همیشه

همین‌گونه همدیگر را از دست داده‌ایم

جملات خاص غمگین درباره شخصیت من

زمان که میگذره

دیگه برات مهم نیست

کی بهتر حرف میزنه

یا قشنگ ابراز علاقه میکنه

یا خوشتیپ تره

اینکه

“کی بهتر میفهمتت”

برات مهم میشه …

تو رفتی و پس از تو آرزو مُرد

برایم بی تو شوق گفتگو مُرد !

تو رفتی و دل از دنیا بریدم

گمانم آخرِخطم رسیدم •••

تو رفتی ومنم غمگین و پردرد

نمیخاهم کسی را زود برگرد..

خودم را برداشتم و تکاندم !

همه چیز را هم ک بشود به باد داد،

غبار دلتنگی ات

به خورد جانم رفته ….

آنقدر دریا دل باش که

از چیزی نگران نشوی

آنقدر بزرگوار باش که

خشمگین نگردی

آنقدر نیرومند باش که

از چیزی نترسی

آنقدر راضی باش که

به هیچ مشکلی

اجازه خودنمایی ندهی …

وقتی آدم‌های اشتباه زندگیت رو حذف میکنی، تازه میفهمی چقدر کافی‌ای، چقدر با خودت آرامش داری، تازه میفهمی هیچوقت هیچ چیز به هیچکس بدهکار نبودی و نیستی جز خودت!

کوسه‌های داخل آکواریوم بیشتر از ۴۰ سانتی‌متر رشد نمی‌کنند.

در حالی که همونا توی اقیانوس رشدشون به ۴ متر هم می‌رسه.

بزرگ شدنت، به محیطی که توش فعالیت می‌کنی و آدمایی که باهاشون ارتباط داری، خیلی بستگی داره

میگفت: “فراموش کردن کسی که دوسش داری مثل حل شدن قندی میمونه که تو چایی انداختی؛

درسته که اون قند حل میشه و دیده نمیشه ولی برای همیشه مزه‌ی اون چایی رو عوض کرده…”

راست میگفت!

وقتی کسی وارد زندگیت میشه دیگه نمیشه فراموشش کنی..

حتی اگه بره!

ما نسل بوسه های خیابانی هستیم..

نسل خابیدن با اس ام اس

نسل دردودل با غریبه های مجازی

نسل جمله های کوروش کبیر و دکتر شریعتی

نسل کادوهای یواشکی

نسل ترس از رقص نور ماشین پلیس

نسل سوخته…نسل من نسل تو

یادمان باشد هنگامیکه دوباره به جهنم رفتیم بین عذابهایمان بگوییم یادش بخیر دنیای ما هم همینطور بود…

گاهی دوست دارم بدون پُک زدن

فقط بنشینم و نگاه کنم که سیگارم چگونه میسوزد

شاید آخر فهمیدم چه لذتی میبری از تماشای سوختن من . .

جملات و دلنوشته غمگین در مورد من

ما پشت هزاران لبخند خود مرده ایم.

من جز اون آدماییم که

دلم نمیگیره، نمیگیره جمع میکنه تو خودش

ولی یهو که گرفت خودِ خدام میگه :

      (  آخه چیکارت کنم تا خوب شی)

دلم یه خابِ سنگین میخواد. یه خابی ک وقتی بیدار شدم خسته تر از قبل نباشم. خابی ک دفعه ی بعد ک چشمامو باز میکنم سقف آسمونم بلند باشه، آبی تر باشه از آبی آسمون. دیگ جایی اشک و درد و ناله نبینم، صدای خنده تو تک تک کوچه پس کوچه های شهرم پیچیده باشه. حالم از ته دل خوب باشه. کنار کسایی ک دوسشون دارم با امنیت زندگی کنم و این چند صباحِ باقی مونده رو به خوشی بگذرونم. دلم یه خاب سنگین میخواد ک اگه قرار شد هیچ چیز بهتر نشه دیگ هیچوقت چشمامو باز نکنم. هیچوقت بیدار نشم.

قلبی ک شکسته باشه؛ زمان هم نمیتونه تکه های شکسته اش رو ترمیم کنه…

فقط میتونه دردش رو کمتر کنه…

شاید فقط‌باعث‌شه زخمات کهنه بشه..

جوری زندگی کن

که از یه جایی به بعد

هیچ چیز دیگه‌ای

جز “آرامش”

برات اهمیت نداشته باشه…

عجب دنیاییست

بی وفا باشی شکایت

می کنند

با وفاباشی خیانت

می کنند

مهربان باشی رهایت می‌کنند

زندگی بهم یاد داد،

هیچوقت نمیتونی بفهمی دشمنت کیه…

هر وقت یکی گفت “دیگه حوصله هیچیو ندارم”، بدونید این آدم خیلی صبوری کرده، خیلی منتظر مونده‌ و دیگه خسته شده.!

از یه جایی به بعد …

اگه حتی همه چیز هم درست بشه

هیچ ارزشی نداره!

هرچیزی تو زمان خودش قشنگه …!

مثل محبتی که یه نفر میتونست

سه سـال پیش بهت بکنه و نکرد …

حالا هرچقدرم خوبی بکنه دیگه هیچ

فایده‌ای نداره …

چون هرچیزی تو زمان خودش قشنگه 🙂

هیچ نیمه‌ی گمشده ای وجود ندارد

تنها چیزی که وجود دارد تکه هایی از زمان است

که در آن ها، ما با کسی حالِ خوشی داریم…

خاستنت “گلیمی” بود

ک همیشه پاهایم

از آن بیرون میزد…

اگر معاشرت با دیگران تو را آزرده می‌کند، همیشه قدری از تنهایی ات را با خود به جمع ببر.

یعنی بیاموز آنچه می‌اندیشی را فوراً ابراز نکنی،

چیزی که می‌شنوی را زیاد جدی نگیری و از دیگران بیش از اندازه انتظار نداشته باشی.

و گاهی ………

فقط خودت میدانی

چقدر بار جهان اطرافت را،

به دوش کشیدی

و چقدر نمیتوانستی اما ادامه دادی 🙂

پدرم همیشه میگفت:

به زندگی بعد از مرگ اعتقاد داشته باش.

اما من به مرگ قبل از زندگی هم

اعتقاد پیدا کردم. و هر روز میمیرم

بی آنکه زندگی کرده باشم!

حقیقت دارد؛

کافیست چمدان هایت را ببندی

تا حاضر شوند، همه برای از یاد بردنت

آنکه بیشتر دوستت میدارد،

زودتر….

بی هوا از راه برس !

شبیه باران های پاییزی …

شبیه قاصدک ها …

شبیه خبر های خوب …

سال هاست …

منِ سخت جان !

چشم به راهِ …

یک دل خوشی ساده ام !

تلخ میگذرد این روزها…

که قرار است از تو

که آرام جانمی برای دلم

یک رهگذر معمولی بسازم

یچیزی میگمو میرم :

خیلی دیر میفهمی که

داری تو وجود آدمای دیگه

دنبال من میگردی

و به هیچکی نمیرسی…!!!

از یه جایی به بعد دیگه

بزرگ نمیشی ، پیر میشی

از یه جایی به بعد دیگه

خسته نمیشی ، می بُری

از یه جایی به بعد هم دیگه

تکراری نیستی ، زیادی‌ هستی…

ما ادم صبوری بودیم

اونقدر که هزار بار حرف شنیدیم و چیزی نگفتیم

اونقدر که قلبمون مچاله شد و لبخند زدیم

ما تا کنج گلومون حرف بود

تا زیر پلک هامون بغض بود…

دور دو نفر رو خط بکش؛

اول اونی که جلو روت میگه میخنده

ولی از شما جدا شد پشت سرت صفحه میزاره

دوم اونی که هر موقع بیکار و

کسی دورش نیست یاد شما می افت

احساستو خرج آدمی کن که

مال یه نفر بودن رو بلد باشه، یکی که قدر

لحظه هایی که کنارته رو بدونه، قدر اهمیت

دادناتو و حرص خوردناتو بدونه نه یکی که

فقط باعث بشه به غم و غصه هات اضافه

بشه و بعدشم ولت کنه بره، خب؟!

در قلبم

هزاران ابرِ بغض‌آلود دارم…

اما نمی‌گذارم ببارند!

به خودم قول داده‌ام

به نشانه‌ی اعتراض

نه برای دلتنگی، نه برای اندوه

نه برای نفرت و نه برای حسرت…

فقط آن روزی، که عشق را یافتم

اشک‌های شوقم را

نثارِ این دنیا کنم…

چاقوى كُند خاطرات

بيخ گلويمان را چسبيده

نہ مى بُرد راحتمان كند

نہ رها ميكند زندگى مان را كنيم

فقط زخمى ميكند

زخمى !

ب سلامتی خودم

چون ک با همه خندیدم…

همرو دلداری دادم…

نگران همه شدم

ب همه اهمیت دادم

ولی هیچکس حتی نفهمید تو دلم چی میگذره…

بزرگترین

نفرینی که به بشر

تحمیل شده، همینه:

خاطرات!

داشتم فک میکردم به اینکه بعضیامون خیلی بی‌ رحمانه داریم یه دردایی رو تحمل میکنیم، دردایی که خیلی بزرگ‌ تر از قد و قواره ماست، هیچوقت حق انتخابی براشون نداشتیم، زورشون خیلی بیشتر از لبخندامونه، دردایی که هر بار از خودت میپرسی چرا من؟

و هر بار جوابی که هیچوقت پیداش نکردی غمگین و غمگین‌ ترت میکنه.

بی‌اندازه خسته‌ م.

آنقدر خسته ک دیگر هیچ‌چیزی اهمیت ندارد.

دلم می‌خاهد از اینجا بروم، بدون توقف.

نه کسی را می‌خاهم و نه چیزی را، فقط می‌خاهم نباشم.

چه سخت است ؛

برای آدمی

که دلش می خواهد

به اندازه

تمام خداحافظی های دنیابرود

و جایی برای رفتن نداشته باشد‌..

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا